جدول جو
جدول جو

معنی گنه بخش - جستجوی لغت در جدول جو

گنه بخش
(چُ غُ دَ)
آمرزنده. غفار. غفور. گنه بخشای:
توانا و دانا به هر بودنی
گنه بخش بسیاربخشودنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گنه بخش
گناه بخش: توانا و دانا به هر بودنی گنه بخش بسیار بخشودنی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنج بخش
تصویر گنج بخش
آنکه گنج ببخشد
فرهنگ فارسی عمید
(سُ خَ گُ تَ دَ)
عفو کردن گنه. بخشودن گناه:
هاتفی از گوشۀ میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش.
حافظ (دیوان ص 192)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
در گذشت از گناه. عفو
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ بَ)
بخشودن گنه. آمرزندگی. عفو
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
گنه بخش. آمرزنده. غفار:
گنه بخشا و عفواندوز می باش
به خوشخویی چو روشن روز می باش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج که در 45000 گزی شمال باختری سنندج و 7000 گزی شوسۀ سنندج به مریوان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 190 تن است. آب آن از رود خانه برودر و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مخفف گوهربخش. بخشندۀ گوهر. سخی:
رفتند خسروان گهربخش زیر خاک
از ما نصیب شان رضی اﷲ عنهم است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
بخشندۀ گناه. کسی که از گناه دیگری درمیگذرد، کنایه از خداوند
لغت نامه دهخدا
(گُ دِ پُ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21000 گزی شمال باختری سرکوهه و 13000 گزی شوسۀ زاهدان به زابل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 300تن است. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
کنایه از جوانمرد و بسیار بخش. (آنندراج از بهار عجم). سخی. کریم. مسرف. خراج. (ناظم الاطباء). آنکه گنج می بخشد:
از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش
از آن رای تیزبین از آن گرز گاوسار.
فرخی.
خنیده به کلک و ستوده به تیر
بدین گنج بخش و بدان شهرگیر.
اسدی.
آن شاه گنج بخش که از بیم جود او
در کوه زر و سیم طبیعت نهان کند.
مسعودسعد.
گر ز کف گنج بخشش سایه افتد بر زمین
در زمین افتد ز بذل گنج قارون اهتزاز.
سوزنی.
گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو
بر سه گنج شایگان خواهم گزید.
خاقانی.
چو شمشیر گیرد بود چون درخش
چو می بر کف آرد شود گنج بخش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَهْ بَ)
نام طایفه ای است که در منطقۀ مکران سکنی دارند و پیشتر بدیشان اسماعیل زائی گفته میشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ سَ)
آنکه گناهان را بپوشد و ندیده بگیرد. گنه بخش. گنه بخشا
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ)
بخشیدن گنج و خواسته. دادن گنج مردمان را:
شبی کو گنج بخشی را دهد داد
کلاه گنج قارون را برد باد.
نظامی.
ز نام آوران گوی دولت ربود
که در گنج بخشی نظیرش نبود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه، ده هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3هزارگزی خاور راه ارابه رو آوه به ارومیه. دامنه، معتدل، مالاریائی و سکنۀ آن 73 تن است. آب از نهر راهوا. محصول آن غلات، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گناه بخشیدن: هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت: ببخشند گنه می بنوش، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر بخش
تصویر گهر بخش
آنکه گوهر بخشد کسی که گوهر نثار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنج بخشی
تصویر گنج بخشی
بخشیدن گنج، سخاوت جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه پوش
تصویر گنه پوش
آنکه گناهان دیگران را نادیده بگیرد گناه بخش آمرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصه بخش
تصویر حصه بخش
بهره بخش قسمت کننده بهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه بخش
تصویر گناه بخش
آنکه گناه کسی را ببخشد عفو کننده، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گنج بخشد: آن شاه گنج بخش که از بیم جود او در کوه زر و سیم طبیعت نهان کند. (مسعود سعد)، سخاوتمند سخی جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه بخشا
تصویر گنه بخشا
گناه بخشی. بخشایش گناه عفو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر بخش
تصویر گوهر بخش
آنکه گوهر بخشد کسی که گوهر نثار کند
فرهنگ لغت هوشیار
داماد سرخانه
فرهنگ گویش مازندرانی